برداشتی آزاد از دعای «عهد» منسوب به امام جعفر صادق علیه السلام
بسمِ اَلله، صاحبِ نور عظیم
آن خداوند توانای رحیم
ربِّ کُرسیِ رفیع است و بلند
عِزَّتَش هرگز نمییابد گزند
مُنزلِ تورات و انجیل و زبور
رَبِّ ظل و رب گرمی و حرور
مُنزلِ قرآن فرقان سترگ
حضرت رحمانِ اعلای بزرگ
ای خدای انبیای مُرسَلین
خالق نور سماواتِ یقین
برق مشکاتت منوّر از ازل
رحمتت جاوید و جاری در عمل
اَسئَلُکَ بار اِلاها ای کریم
دست خواهش سوی درگاهت بَریم
ای تو حَیِ و ای تو قَیّوم و قَدیر
آسمانها و زمینها را امیر
اَسئَلُکَ بِسمِکَ نورِ جهان
انعکاس مهر و لطفت بر زمان
ای خدای حَیِّ قبل از کُلِّ حَیّ
ای خدای حَیِّ بعد از کُلِّ حَیّ
زنده بودی خود تو پیش از زندگی
حَیّ تویی و غیرِ تو بُد مردگی
مرده با فیض تو زنده میشود
زنده با امر تو مرده میشود
اولین و آخرین زان به شدند
بنده سلطان و شاهنشه شدند
بَلِّغ مولانا صلوات و سلام
هادی امر تو آن میر و امام
قائم بالقِسط و عدل و داد و حَقّ
فَرَّش از کروبیان بُرده سَبَق
مؤمنات و مؤمنین را مقتدا
جانب آنان رسان او را ندا
هر چه مؤمن باشد از شرق و ز غرب
با عدوی او بود در جنگ و حرب
صلواتی در مقام عرش خویش
سوی آن سیمین رخِ فَرخنده کیش
عهد و پیمانی ببندم در صباح
گر ندارم پاس آن گردد تباه
رَبّ چنان کن تا بمانم پایدار
سرنپیچم زان و دارم برقرار
پس ز انصار و ز اعوانش شوم
یاور و سرباز و دربانش شوم
پِیروش باشم مُسابع باشَمَش
سابق اقوال و تابع باشَمَش
باشم از مُستشهِدین درگَهَش
گشته مجذوب جمال چون مَهَش
گر بیفتد مرگ فاصل تا ظهور
زنده بیرون کش تو ما را از قبور
پس کفن پوشان بگیرم سَیف دست
بی خود و حیران و سرگردان چو مَست
هر که بیند من ز اهل بادیه
در عجب ماند چو بیند هاویه
حال عاشق کاو رهیده از فراق
جسته از رنج و عذاب و درد و داغ
دیده معشوقی که اصل عشق اوست
داعیش بوده به سوی و کویِ دوست
رخ نما آن مه رخ نیکو جمال
او که مانندش نباشد در کمال
پس گشایش کن به کارش در شتاب
حال ما بی او همی ماند خراب
آنچنان کن سهل آید در خروج
امر او آسان بیفتد در عروج
ای خداوند توانای کبیر
مَنهَجَش را وسعتی ده بی نظیر
بنده را در خدمتش توفیق دِه
هِمَّتم را بر رهش تطبیق ده
امر او نافذ بگردان بر عموم
تا ز دلهامان برون راند غموم
باز سازد سرزمینها و بلاد
زنده گرداند دگرباره عباد
بَرّ و بحر از دستمان آلوده شد
دیو دون با فعل ما آسوده شد
پس ولی خود تو بنما رَبَّنا
تا کند تازه جهانی را بنا
پورِ دُختِ مصطفایت را فرست
او که پر سازد زمین از عدل و قسط
دادِ خلقان را بگیرد از عَدو
باطل از دوران برون گردد بِدو
بهر مظلومان شود یاری رسان
ناصر بیچارگان و بی کَسان
آن مُجِدِ حُکمِ تعطیل از کتاب
نو بسازد سازه گشته خراب
بخشد اِستحکام آئینِ رَسول
آن سُلاله گوهرِ بِنتَش بَتول
در پناه و حِصنِ خود دارَش نگاه
تا شود روزی ضعیفان را پناه
شَرِّ اَعدایش ز او گردان تو دور
مُعتَدین و اَشقیا را کن تو کور
گر دهی اِذن قیام و آن ظهور
در دل پیغمبرت آید سرور
با حُضورش غَم ز اُمَّت بَر بُرون
مهر رحمانی بیفکن بر قُرون
کن شتاب اندر وصال آن حبیب
او که باشد حال دوران را طبیب
دیگران دورش بدانند و غریب
ما ولی نزدیک و وقتش را قریب
کردگارا باب وصلش باز کن
دولت طولانی اش آغاز کن
رحمتت را کُن تمام اَرحَم تویی
زَخم هجران وِرا مَرهَم تویی
اَلعَجَل مَولایَ یا صاحب زمان
حجت پروردگار لامکان
اَلعَجَل مَولایَ یا صاحب زمان
یادِ تو آرامش فکر و گمان
اَلعَجَل مَولایَ یا صاحب زمان
جز به وصل تو نمییابم امان
•●•●•●•●•●•●•